یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری ، در سرزمینی روی سیاره زمین ، باغ وحش بزرگی در کنار جنگل پر از درختی وجود داشت. توی پارک باغ وحش ، داخل سرایداری ، قفس بزرگی وجود داشت که خرگوشهای زیادی توی آن زندگی می کردند . خرگوشها از جنگل سرسبز و پر از درختی که وطن آنها بود آورده شده بودند تا بهترین آنها را در قفس باغ وحش به تماشای مردم بگذارند . صاحبان باغ وحش از این راه پول زیادی بدست می آورند . صاحبان باغ وحش به خرگوشها زور می گفتند . آنها را اذیت می کردند و حقوق آنها را زیر پا می گذاشتند . ابتدا تعداد خرگوش ها کم بود ولی رفته رفته تعداد آنها زیاد شد . بچه خرگوشهایی به دنیا می آمدند و یا خرگوشهایی را از جنگل می گرفتند و می آوردند و توی قفس می انداختند. بنابراین هم غذا و خوراک به هرکدام از خرگوشها کم می رسید وهم جای زندگی آنها محدودتر و تنگتر می شد. صاحبان و نگهبانان از مشکلات آنها خبر نداشتند و به آنها توجهی نمی کردند.صاحبان از اینکه می دیدند تعداد خرگوشها زیادتر شده خوشحال می شدند و می توانستند ثروت زیادی به دست آورند.ادامه در فایل زیر:

متن داستان خرگوشها وسگ نگهبان

داستان کلاغهای شاهگلی(شاهگلی قارقالاری)

داستان خرگوشها وسگ نگهبان

برادران مردانی آذر نماد خیرین مدرسه ساز

7 راهبرد برای اثربخشی رهبر آموزشی در مدرسه

خرگوشها ,باغ ,وحش ,، ,صاحبان ,قفس ,باغ وحش ,آنها را ,از درختی ,پر از ,وجود داشت

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خلاصه کتاب وبلاگ شخصی سید عبد الحمید اصفهانی آشپزی مک پلاس hero آموزش فارکس | بروکر فارکس | بازار فارکس | بورس فارکس تغدیه مولن روژ برای نوشتن electericy